بهترین داستان ها و اطلاعات عمومی

ساخت وبلاگ
پارت 1 ما تو تعطیلات کریسمس به فلوریدا کوچ کردیم و درست یک هفته بعد ، برای اولین بار ان زوزه های ترسناک را از مرداب شنیدم . هر شب از صدای زوزه بیدار می شدم ، توی تختم می نشستم ، نفسم را حبس می کردم و دست هایم را دور خودم می پیچیدم و جلوی لرزیدنم را می گرفتم. از پنجره ی اتاقم به ماه رنگ پریده نگاه می کردم و از خودم می پرسیدم این نعره ی چه جونوریه ؟ چقدر با من فاصله داره ؟ چرا احساس می کنم درست بیرون پنجره ی اتاق من زوزه می کشه؟ بهترین داستان ها و اطلاعات عمومی...
ما را در سایت بهترین داستان ها و اطلاعات عمومی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msm0935 بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 22:05

شبی پدری همراه دخترش، در جاده‌ای کم تردد در بیرون شهر رانندگی می‌کرد. آن‌ها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بستری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند. دختر در حالی که به صدای ضربات قطره‌های باران روی سقف ماشین گوش می‌کرد، خواب چشمانش را سنگین و شروع به چرت زدن کرد. ناگهان صدای بلندی به گوش رسید. پدر با فرمان دست و پنجه نرم می‌کرد تا کنترل لاستیک‌ها را از دست ندهد، اما ماشین روی جاده‌ی خیس بارانی لیز خورد و به دیوار سنگی بهترین داستان ها و اطلاعات عمومی...
ما را در سایت بهترین داستان ها و اطلاعات عمومی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msm0935 بازدید : 138 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 22:05

شب بود، تاریک و سرد. سوز باد صورتم را چنگ میزد، سرم را پایین گرفته بودم اما فایده ای نداشت. با قدم های بلند و تند حرکت می کردم. صدایی شنیدم، پشت سرم را نگاه کردم، چیزی ندیدم، به حرکت ادامه دادم دوباره همان صدا، برگشتم، چیزی ندیدم فقط نور چراغ و سایه، در بین سایه ها چیزیست. همیشه بین سایه ها چیزیست. به خود لرزیدم درون سایه ها را با چشم کاویدم. نه چیزی نبود. دوباره راه افتادم. دوباره همان صدا. هربار که صدا را می شوم انگار نزدیک تر و مفهوم تر به گوش بهترین داستان ها و اطلاعات عمومی...
ما را در سایت بهترین داستان ها و اطلاعات عمومی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msm0935 بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 22:05